سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرمای گناه بود که زندگیم را زمستانی کرده بود!

بادهای سردی که با هوهوی خود پوستم را میسوزاند اطرافم را پرکرده بود!

من بودم و زمهریر درونی ام!

افکار یخ زده و عقایدنابی که یخ زدگی افکارم کاملا بسته بودشان!

من بودم و زمستانی سخت...

از نافرمانی خدا گرفته تا سرباز زدن از اوامر والدینم...

گاهی زیارت معصومین یخهای دلم را آب میکرد...

اما مدتی نمیگذشت که دوباره سرمای هوای اطرافم با بادهای سوزنده ی محیط دست به هم میدادند

و چنان یخی سر دلم میبستند که انگار نه انگار تازه از زیارت آمده ام...

ومن میشدم همان سرمازده ی قبلی..

همان گنه کاری که جز درسختی خدایش را نمیخواند!

پروردگارم چون همیشه عنایت فرمودند...

این بار بهاری در دلم شروع به رستن کرد!

هیچ سرمایی نمیتوانست دل بهاریم را زمستانی کند...!

هیچ بادی...هیچ طوفانی...هیچ زمستانی...هیچ یخبندانی ...و هیچ سرماییی نمیتوانست شکوفه های بهار دلم را سرمازده کند...!

نصف ایمانم کامل شد... !

وای کاش نصف ایمان همه ی جوانها کامل میشد...!

و چه لذتی به از حلالی که خدا برایمان حلال کرد!

بنده ای از خوبان خدا مرا به همسری برگزید!

با بودنش مراقبه را در زندگیم آموختم...!

اگرهم خودم کاهلی کنم همسرم مرا در این راه یاری میکند!

وسعیمان در این است که نصف دیگر ایمانمان را با کنار هم بودن کامل کنیم!


ازدواجم را قاصدکهایی که از طرف معبودم آمده بودند در سند روزگار ثبت کردند!

مثل همه ی ازدواج ها...مثل همه ی کنار همدیگربودن ها...مثل همه ی محبت ها...

با این سند مهر مختوم به زمستان معصیتم زده شد و با امید به عنایت و توجه حضرت حق هرگز دفتر زمستانم گشوده نخواهد شد!

چنین روزی همین ساعات 27سال پیش مادر پاکدامنی از پدر خداترسی بچه ای به دنیا می آورد و او را برای ...

برای بهاری کردن زندگی من...پرورش میدهد!

و امروز من در کنار همسر عزیزم دربهار زندگیمان تولدش را جشن میگیریم و شاکریم ازبرای این چنین تقدیری که سالها قبل برایمان رقم زده شد!







تاریخ : پنج شنبه 91/12/3 | 10:0 عصر | نویسنده : شاخه نباتم | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ظاهر